وقتي كه ديرت شده
چهارشنبه كاراي طرحم كامل نبود صبح زود بيدار شدم كه تا خيابونا خلوته زود خودمو به دانشگاه برسونم و تا قبل از كلاس كارامو تكميل كنم . صبحانه رو تند خوردم و رفتم بيرون . دم در جلوي پل پاركينگ يه ماشين پارك بود منم اومدم از روي جوب رد بشم كه يكدفعه راننده همسايه مون كه انگار من و با اون اشتباه گرفته بود از پشت ماشين اومد سمت در خونه . منم كه از يك طرف تو ذهنم داشتم طرحم و در مياوردم از طرف ديگه به فكر اين بودم كه ديرم شده و از يك طرفم داشتم زيپ سويي شرتم و ميبستم وتخته شاستيم هم دستم بود اتفاقا در همين حال داشتم از روي جوب رد مي شدم كه يك دفعه آقاهه جلوي من سبز شد و من هم افتادم تو جوب . به اين ترتيب زانوي پاي چپم داغون شد . زود از توي جوب اومدم بيرون و تخته شاستيم و انداختم روي زمينو خودم هم نشستم وسط كوچه كه يك دفعه يادم اومد كه من اصلا وقت اينو ندارم كه الان بشينم اينجا و از درد به خودم بپيچم . زود بلند شدم و لباسامو تكوندم و لنگ لنگان راه افتادم . حتي وقت اينو نداشتم كه زنگ بزنم مامان بياد پايين به دادم برسه . اون آقاهه هم كه فكر مي كنم بيشتر از اينكه دلش برام بسوزه داشت تو دلش به من مي خنديد ، چون فهميد تقصير خودش بود راهشو كج كرد و رفت سمت ماشينش(نامرد) . خلاصه با همين وضع رفتم دانشگاه . بدون اينكه زخمشو نگاه كنم يك دستمال كاغذي گذاشتم روش(فقط در اين حد ديدم كه دور زانوم پره خونه). بعدشم نشستم كارامو كردم . وسطاي كلاس كه بهاره اومد تا ماجرا رو براش گفتم و پامو ديد رفت برام گاز و باند خريد و از دانشگاه هم بتادين گرفتيم و پامو بست كلي هم دعوام كرد كه چرا با دستمال پاتو بستي. به اين ترتيب پايي كه تازه دو سه ماه مي شد كه سوختگيش خوب شده بود دوباره مصدوم شد و من مجددا در حال لنگيدن هستم . در ضمن بهاره هم يك خانوم دكتر واقعيه . ايقدر خوب پامو بست انگار يك عمر اين كاره بوده
0 Comments:
Post a Comment
<< Home