الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Friday, June 23, 2006

پنجشنبه به ياد ماندني

پنجشنبه بهاره ماشين آورده بود قرار گذاشتيم بعد از امتحان تفسير بريم بيرون . امتحان كه خوشبختانه به خير و خوشي تموم شد . به توافق رسيديم بريم سينما . سمانه خانم كه اول از همه جا زدند ، هميشه اگه نخواد كاري بكنه خوب بلده بپيچونه ؛ اين سري هم تولد سارا رو بهونه كرد . من و بهاره و هانا مونديم كه اونم سر جلو نشستن با هانا دعوا كرديم كه اونم به قول سمانه از قيافه بهاره كه خوشمون نمي اومد به خاطر كولر مي خواستيم جلو بشينيم ، كه هانا هم كه نتونست جلو بشينه قهر كرد و رفت . در نهايت من وبهاره تصميم گرفتيم كه خودمون دوتا بريم . من از اين كه تو ماشيني نشسته بودم كه بهاره رانندش بود كاملا پشيمون بودم و كلي نذر و نياز كردم كه اون روز سالم برسم خونه . از همون اول كه مي خواست راه بيفته از پشت زد به يكي از اين تابلوهاي احتياط بعدشم تموم ترمزايي كه مي گرفت طوري بود كه اگه يك لحظه دير تر ترمز مي كرد زده بوديم به ماشين جلويي . تازه بدون طرح از ميدون انقلاب تا نرسيده به قدس هم رفت ، هر چي بهش گفتم طرح نداري نرو گفت نه امروز پنجشنبه ست ماشين هم فرده اشكال نداره ! كه در نهايت روبه روي در دانشگاه تهران پليس ماشينو نگه داشت . نكته جالب توجه اينكه خانم نه گواهينامه رو آورده بودند نه كارت ماشين رو . بعد از اينكه پليس رو متقاعد كرديم جريمه نكرد و گفت دور بزنيد از همينجا برگرديد . موقعي هم كه مي خواست دور بزنه نزديك بود يك ماشين بهش بزنه كه فقط ده سانتي متر باهاش فاصله داشت كه ترمز كرد . بعد از همه اين اتفاقا رفتيم ماشين و توي خيابون حجاب پارك كرديم و سوار تاكسي شديم كه بريم سينما فلسطين كه مامان بهاره زنگ زد كه ماشين و زود بيار لازمش دارم ... در نتيجه محترمانه بهاره برگشت به سمت ماشين و منم رفتم هفت تير كه از اونجا برم خونه . از اون طرفم چون به بابا گفته بودم كه بعد از امتحان ميرم بيرون بابا هم دير اومد خونه منم تا شب خونه تنها بودم . مامان و مهدي هم كه حالا حالاها نمي خوان از مشهد برگردن ولي امروز از صبح رفتيم بيرون كلي گشتيم بعدشم نهار گرفتيم و رفتيم خونه مليحه . تا حالا تو اين دو سال اينقدر جاي خالي مليحه رو تو خونه احساس نكرده بودم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home