الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Saturday, April 28, 2007

پروژه روستا

دیروز با بچه ها قرار گذاشته بودیم که برای تحقیقات و عکس گرفتن برای پروژه روستامون بریم کردوان ، ریکان و رشمه ( سه روستا نزديک گرمسار) . بايد چهارشنبه کار تحویل استاد بدیم و هیچ مدرکی هم نداشتیم برا همين ساعت 7:30 تقاطع هوا نيرو و دماوند قرار گذاشته بوديم . کلاسمون نه نفره است برا همین می تونیم به راحتی با هم هماهنگ بشیم . آزاده و آیسان و مانی بايد می رفتن ریکان ، من و سمانه و مهدی کردوان ، مینا و بهاره و جویا هم رشمه . خوبیش این بود که بابا هم با ما اومد چون اولش من و سمانه تنها بودیم و اصلا نمی دونستیم که باید از کجا شروع کنیم ولی بابا به راحتی کروکی روستا رو برامون کشید و بعدشم با پرس و جوی محلی کلی هم اطلاعات بدست آوردیم . از اونجایی که دوربین من خراب بود و مهدی هم نرسیده بود , آیسان دوربینشو به ما داد و خودشون با دوربین مانی عکس گرفتن . درست وقتی که حافظه دوربین تموم شد مهدی هم به طور غافلگیرانه پیداش شد و بقیه عکسا رو گرفت . این پروژه از يک بیرون شهر رفتن چيزی کم نمی آره ( البته تا موقعی که تو روستا باشیم ) . دهدار ومردم محلی خيلی کمکمون کردن. قراره تو گرفتن طرح هادی هم کمکمون کنن . تو گشت و گذاری که تو روستا داشتیم چند تا نکته جالب دیدم که مهمترینش آیفون تصویری ای بود که یکی از خونه های روستایی توی بافت قدیم داشت که فکر نکنم کارایی داشته باشه چون در خونه هاشون همیشه باز بود . به قول مهدی شاید تو مهمونی هاشون از اون به عنوان تلویزیون استفاده می کنن تا موقعی که تو روستا بودیم زیاد معلوم نبود ولی وقتی خونه رسیدیم احساس می کردم که بوی گاو و گوسفند می دم . اینقدر که تو طویله ها رفتم . البته منظورم همون بناهای قدیمی روستا است که الان محل نگهداری گاو و گوسفنده

0 Comments:

Post a Comment

<< Home