روی ماه خداوند را ببوس
امسال از اولش يک جور ديگه برام شروع شده بود . گاهی اوقات يک نور کوچيک می تونه زندگی آدم و از اين رو به اون رو کنه . نسبت به پارسال خيلی عوض شدم اين و حتی از ظاهرمم می شه فهميد . اصلا آسون نبود ولی از موقعی که دليل
و منطق و برای خيلی کارا کنار گذاشتم يک راه هايي برام باز شده که فکرشم نمی کردم , به اين نتيجه رسيدم که برای هر کاری نبايد دنبال دليل منطقی گشت چون بعضی سوالا آدم و به ديونگی محض می رسونه

اولش از ماه رمضون شروع شد . بعدم که حدود دو سه ماه پيش , اين آخريشم که درست شب تولدم . امسال بهترين هديه تولدمو از خدا گرفتم. وقتی بهاره خبرشو بهم داد بدون اينکه بخوام اشک تو چشام جمع شد . الانم هر وقت بهش فکر می کنم همين طور . اين دفعه واقعا ديگه چنان بي تابم , كه دلم مي خواهد بدوم تا ته دشت , بروم تا سر كوه , دورها آوايي است , كه مرا مي خواند
زمستان 85
0 Comments:
Post a Comment
<< Home