الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Wednesday, March 21, 2007

آش نخورده و دهن سوخته

آخرين چهارشنبه سال رو تصميم گرفتيم که با همسايه هامون تو کوچه خودمون باشيم تا هم دورهمی بهمون خوش بگذره و در ضمن وارد راسته وليعصر نمی شديم امن تر بود . اون شب به اسم بچه ها و به کام بزرگتر ها تموم شد . آخرش آقای دکتر می گه سال بعد برا الهه خانوم جدا ترقه بخريم . آخه آقای دکتر من بودم جلوی پای دختر مردم ديناميت مينداختم ؟؟؟ در اين جور وقتا اذيت کردن آدمايي که يه کم ترسو تشريف دارن مي تونه يکي از بهترين لحظات زندگی آدم رو رقم بزنه , آدم که نبايد اين قدر پاستوريزه باشه ! خوبيش اين بود که جمع با جنبه ای بوديم . اون روزمن زياد شيطنت نکردم ولی نمی دونم چرا آخرش اسم من بد در رفت

0 Comments:

Post a Comment

<< Home