الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Sunday, March 11, 2007

دو روز واقعا تعطيل

هر از چند گاهی زمينه ای پيش مي آد که آدم خودشو شرمنده کنه . اين اتفاق کم وبيش برای من که پيش مي آد . آخرين موردش همين پنجشنبه بود که فکر کنم بعد از حدود دو سال پام به کوه باز شد . اونم تازه به خاطر اينکه شب قبلش ساعت 7 خوابيده بودم صبحم ساعتای حدود 2:30 بيدار شدم . خوابم نمی برد , يک کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن ( اينم ازون اتفاقاست ! ) ساعت 3 بود که ساعت بابا زنگ زد يادم افتاد که بابا پنجشنبه ها می ره کوه زود پاشدم و تا بابا هم , که بنده خدا شب قبل دير خوابيده بود , بلند شد و آماده شد , يکم طول کشيد و نهايتا ساعت 4 از خونه رفتيم بيرون . اصلا فکر نمی کردم که کوه رفتن توی تاريکی اين قدر کيف داشته باشه . سردی هوا هم طوری بود که آدم و سرحالتر ميکرد . ولی من که مدتها بود کوه نرفته بودم مثل معتادا آروم آروم بالا می رفتم که هيچ , بعضی جاها هم تا يک جای صاف پيدا می کردم بلافاصله ... . در نهايتم تا ايستگاه اول بيشتر نتونستم بالا برم . صدای اذون و که شنيدم گفتم بابا بريم پايين نماز بخونيم , برگرديم ( اگه سمانه اونجا بود اون حرف زشتی که مدتيه افتاده تو دهنش و بهم مي زد ) . در نهايت نماز صبح به دادم رسيد . اذيت نشدم برای اين که بدنم راه بيفته بايد کم کم برم بالا . بابا بايد يک چند هفته ای منو تحمل کنه تا دوباره راه بيفتم . جمعه صبحم با مامان رفتم پارک و بعدشم يکم پياده روی . اونم خيلی خوب بود . هوای صبح اونقدر به آدم انرژی می ده که مي تونه تا آخر روز سرحالت نگه داره . اينا برای منی که خستگی پروژه های ترم قبل هنوز از تنم در نرفته بود خيلی موثر بود . بعد ازظهر جمعه هم چون ديدم خيلی انرژی دارم شروع کردم به تميز کردن اتاقم و به قولی اتاق تکونی ! زيادم به خودم زحمت ندادم فقط فايلای کامپيوتر و بعد از مدتها مرتب کردم . بايد يک سری فايلا رو ببرم رايت کنم . می ترسم دوباره از رو کامپيوتر پاک شن

0 Comments:

Post a Comment

<< Home