الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Saturday, December 02, 2006

برف اول

دیروز بعد از حدود یک سال که بچه های باشگاه و ندیده بودم توی یک مهمونی تقریبا همه شون و می تونستم پیدا کنم برای همین از خیر پروژه ای که باید دوشنبه تحویل بدم گذشتم و رفتم کرج .اونقدر بهم خوش گذشته بود که به قولی دامن از دست برفت و یادم رفت یک زنگ بزنم به خونه که من کی راه من افتم ومیام خونه .خلاصه تا ساعت 6:30 کرج بودم و بعدشم با مترو برگشتم . تا هفت تیر با مترو اومدم از اونجا هم سوار اتوبوس شدم که بیام خونه . برفم تازه شروع به باریدن کرده بود .از نزدیکای پل میرداماد ترافیک وحشتناکی شروع شد .این موقع بود که یادم افتاد که یک زنگ به خونه بزنم که ممکنه من دیرتر برسم .گوشی رو که در آوردم 26 تا میس کال داشتم( رکورد دار شدم) . نگو گوشی رو سایلنت بوده وهرچی به من زنگ می زدن نمی فهمیدم . کلی دچار وجدان درد شدم .وقتی هم که سمانه زنگ زد و پشت تلفن گریه کرد که تو کجایی چرا تلفن جوان نمیدی و همه رو نگران کردی، دیگه کاملا هر چقدر بهم خوش گذشته بود زهر مارم شد. توی این موقعیت هم برف تند تر شد و در نتیجه ترافیک هم سنگین تر ، طوری که هر توی هر 10 دقیقه شاید 5 متر هم جلو نمیرفتیم. دیشب از ساعت 8 تا 10:30 توی اتوبا ن مدرس بودم .از اونجایی که ناراحتیای من زیاد طول نمی کشه کلی توی مسیر و ترافیکا بهم خوش گذشت. ماها که تو اتوبوس بودیم شده بودیم هدف گلوله های برف اونایی که بیرون بودن . بعد از حدود 3 ساعت که به پارک وی رسیدیم دیگه اتوبوس بیچاره نمی کشید از ولیعصر بالا بره (تا حالا با اتوبوس تو اتوبان سر نخورده بودم ).هیچ کدوم از ماشینا نمی تونستن از پل پارک وی بالا برن . هر ماشینی که رفت سر خورد و برگشت (206، جی ال ایکس ، ماکسیما ،...) که یک دفعه یک پیکان با اعتماد به نفس کامل پاشو گذاشت رو گاز و تا وسطای پل رفت همه هم با تعجب پیکان رو نگاه می کردن که بیچاره اونم سر خورد وبرگشت . ولی همین موقع یک پرادو به راحتی تموم( در میون تشویق مردم ) از رو پل رد شد ( این صحنه برا تبلیغ پرادو خیلی خوب بود). خلاصه از اتوبوس پیاده شدم و پیاده اومدم بالا ، ولی اصلا حس نمی شد که ساعت 10:30 شبه خیابون کاملا روشن و شلوغ بود .ولیعصر به طرف پایین یک طرفه و کاملا تبدیل به جایی برای برف بازی و کری سیستم و ضبط شده بود.( اگه کیفیت عکسا خوب نیست به خاطر اینه که امنیت نداشتم .هر آن ممکن بود ازهر طرف یک گلوله برف بهم بخوره، که البته خورد) تا حالا تو هیچ برفی اینقدر بهم خوش نگذشته بود . و بالاخره ساعت 11 رسیدم خونه امروزم دانشگاه نرفتم ،رفتم خونه سمانه با هم نشستیم کارای پروژمون انجام دادیم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home