پروژه روستا
دیروز با بچه ها قرار گذاشته بودیم که برای تحقیقات و عکس گرفتن برای پروژه روستامون بریم کردوان ، ریکان و رشمه ( سه روستا نزديک گرمسار) . بايد چهارشنبه کار تحویل استاد بدیم و هیچ مدرکی هم نداشتیم برا همين ساعت 7:30 تقاطع هوا نيرو و دماوند قرار گذاشته بوديم . کلاسمون نه نفره است برا همین می تونیم به راحتی با هم هماهنگ بشیم . آزاده و آیسان و مانی بايد می رفتن ریکان ، من و سمانه و مهدی کردوان ، مینا و بهاره و جویا هم رشمه . خوبیش این بود که بابا هم با ما اومد چون اولش من و سمانه تنها بودیم و اصلا نمی دونستیم که باید از کجا شروع کنیم ولی بابا به راحتی کروکی روستا ر
و برامون کشید و بعدشم با پرس و جوی محلی کلی هم اطلاعات بدست آوردیم . از اونجایی که دوربین من خراب بود و مهدی هم نرسیده بود , آیسان دوربینشو به ما داد و خودشون با دوربین مانی عکس گرفتن . درست وقتی که حافظه دوربین تموم شد مهدی هم به طور غافلگیرانه پیداش شد و بقیه عکسا رو گرفت . این پروژه از يک بیرون شهر رفتن چيزی کم نمی آره ( البته تا موقعی که تو روستا باشیم ) . دهدار ومردم محلی خيلی کمکمون کردن. قراره تو گرفتن طرح هادی هم کمکمون کنن . تو گشت و گذاری که تو روستا داشتیم چند تا نکته جالب دیدم که مهمترینش آیفون تصویری ای بود که یکی از خونه های روستایی توی بافت قدیم داشت که فکر نکنم کارایی داشته باشه چون در خونه هاشون همیشه باز بود . به قول مهدی شاید تو مهمونی هاشون از اون به عنوان تلویزیون استفاده می کنن
تا موقعی که تو روستا بودیم زیاد معلوم نبود ولی وقتی خونه رسیدیم احساس می کردم که بوی گاو و گوسفند می دم . اینقدر که تو طویله ها رفتم . البته منظورم همون بناهای قدیمی روستا است که الان محل نگهداری گاو و گوسفنده
روزت مبارک
مدتی بود که حرفش بود که برای درس تنظيم شرايط محيطی می خوايم بريم گرمسار و سمنان . اولش اصلا دلم نمی خواست برم چون اندکی برای این درس ارزش قائل نیستم که هیچ ، استاد درست و حسابی هم که براش نداریم ( اين همون درسی بود که با اون درس ديگه اسمش و قاطی کرده بودم و تو حذف و اضافه نوشته بودم درس تنظیم شرایط محیطی خانواده !!! ) و درست تا لحظه آخر هم می گفتم من نمی آم که شب قبلش که با بهاره صحبت می کردم کاملا اغفال شدم و تصمیم گرفتم که برم و چه خوب شد که رفتم ( بهاره راست می گفت دور هم که باشیم خوش می گذره) . کلی بهمون خوش گذشت و در نهایتم فهمیدیم که بیخودی اون روز نرفته بودیم مسافرت . مثلا روز معمار بوده و دانشگاه می خواست ما رو غافلگیر کنه که کرد ( نه که تا حالا از این اتفاقا نیفتاده بود ما هم غافلگیر شدیم ) . اصانلو هم بیخود مدیر مالی رو نمی آره که استادمون کنه
(برامون نفع داره ) . برا همین همین مهمون بودیم
سال نو
امسال بعد از 10 سال عيد مشهد بوديم .برخلاف هميشه که حداکثر يک هفته می مونديم اين سری حدود 20 روزی اونجا بوديم . اونقدر بهمون خوش گذشت که تصميم گرفتيم در اولين فرصت برای زندگی برگرديم مشهد . این قدر اين مسئله جدی بود که من حاضر شده بودم که انتقالیمو بگيرم و بيام مشهد ولی در نهایت اين کار حداقل تا آخر دانشگاه من به تعويق افتاد
. تا اون موقع هم احتمالا بابا هم بازنشسته شده . در ضمن مسافرت رفتنمون باعث قطع کوه رفتنمون نشد روز ششم فروردين به يکی از کوههای اطراف شهر رفتيم و بعد از گذشتن از چند کوه به یک دشت رسیدیم و صبحونه رو اونجا خوردیم .چقدر خوبه که ادما خاطره ها رو فراموش نمی کنن . امسال جاهایی رفتم که شاید حدود 10 یا 15 یال بود نرفته بودم و کسایی رو دیدم که آخرین باری که دیده بودمشون 10 سال پیش بود مثل خیلی از همبازی های دوره بچگی خودم یا فامیل های دورمون . اونقدر بزرگ شده بودند که حتی نمی شناختمشون