الهه

آنگاه كه نت هاي موسيقي غرق در سكوت اند و قلبها و قلم ها از تپيدن و نوشتن باز مي مانند معماري آغاز مي شود

Tuesday, May 23, 2006

شانس

اين چند وقت تو پارك تنها كاري كه نمي رسيم انجام بديم ورزش كردنه . كارمون شده گزارش نوشتن و يا حل كردن تمرينا
يكشنبه روز خوبي نبود . با بهاره تو پارك بوديم . بهاره براي آماده كردن گزارش نقشه برداري بايد زود مي رفت دانشگاه . منم مي خواستم برم انقلاب يه سري پوستي و كالك بخرم بعدشم برم كه به كلاس تربيت بدني برسم . بد شانسي ها از همين جا به ترتيب شروع شد. اول اينكه تو 16 آذر اون اتفاق وحشتناك برام افتاد كه كلي اعصابمو خرد كرد . بعدشم كه تا رسيدم باشگاه استاد بدون اينكه از هفته قبل خبر بده گفت مي خوام امتحان دو 540 متر بگيرم منم كه اصلا آمادگي نداشتم ، البته خوب دويدم بهترين زمانو داشتم . بعد از باشگاهم كه با مينا رفتيم دانشگاه مركزي كه نهار بخوريم اون قدر گيج بودم كه تو سلف بد جور خوردم زمين كه زانوم داغون شد البته تقصير خودم بود كفش ورزشي ها مو در نياورده بودم ، سنگا هم خيس بودن .
براي خراب شدن يك روز كه مي تونست روز خوبي باشه همون اتفاق اول كافي بود ، هيچ اتفاق ديگه اي نمي تونست اينقدر ناراحتم كنه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home